تیکه‌تیکه؛

    • _سِتآرِه ؛_

    تیکه‌تیکه؛

    • _سِتآرِه ؛_

    دختری که رهایش کردی._

    • _سِتآرِه ؛_

    بدون عنوان._

    "«Mamihlapinatapai»

    سخت ترین معنی ثبت شده در کتاب گینس

    به زیبایی لحظاتی را توصیف می کند که دو نفر به هم نگاه می کنند و هر دو دلشان می خواهند که قدمی بردارند، اما هیچ کدام جرعت نمی کنند که اولین قدم را بردارند."

    منکرش نمیشم که دلم واسه‌ی خاطره‌هاش تنگ شده.. خودش نه. دیگه نه. ولی خاطره‌ها چرا..

    • _سِتآرِه ؛_

    بدون عنوان._

    +چرا باید کسی بخواد تو رو ترک کنه؟

    -تو گذشته زیاد اتفاق افتاده، اما دیگه مهم نیست.

    و در حین لمس یکی از گیتارهاش ادامه داد:

    -دیگه هیچ‌کس تو زندگیم اونقدری اهمیت نداره که تو اون جایگاه باشه!

    و مستقیم به چشم‌های اون زل زد. قرار بود این حرف‌ها رو بار‌ها و بار‌ها تکرار کنه تا ملکه‌ی ذهنش بشه.. با دیدن نگاه گُنگ و مظلومانه‌ی اون، به سمتش رفت.

    -حالا می‌دونی چرا نمیتونی من رو مال خودت کنی؟ چون من به هیچ‌کس اجازه نمی‌دم برام محدودیت ایجاد کنه. هیچ‌کس نمی‌تونه من رو ضعیف کنه و به نقطه ضعفم تبدیل بشه.

    قوی و محکم به‌نظر می‌رسید. و دوباره نقاب سنگیش رو به چهره برگردونده بود اما با وجود همه‌ی این‌ها، ترس چیزی بود که وقتی مقابلش قرار گرفت تونست از اعماق نگاهِ سرد و به ظاهر خونسردش، تشخیص بده‌.. اون شدیداً می‌ترسید! ادعا می‌کرد که به گذشته‌ی تلخش فکر نمی‌کنه اما فقط از وابستگی به‌خاطر ترسِ از ترک شدن گریزان بود و این ترس، دلیل نقاب و رفتارش بود. 

    +ولی من راحت بدستت نیوردم که بتونم راحت ازت بگذرم.

    جلوتر رفت؛ چشماش رو بست و روی لب‌هاش زمزمه کرد:

    +حتی اگر من رو از خودت برونی، من همیشه عاشق وفادارت باقی می‌مونم!

    • _سِتآرِه ؛_

    بدون عنوان._

    +"برای ماه‌بانو که همه‌ی من شد"؛ شما هم شاعر بودین‌ ها

    -ولی ماه‌بانو همه‌چیزِ من نبود؛ اگه بود نمی‌تونست بذاره بره.. گاهی وقتا موقعی که دستمون به یه چیزی نمی‌رسه، دلمون واسه‌ش می‌تپه، می‌دوییم؛ ولی وقتی بهش می‌رسیم اون‌وقت می‌بینم چه طبل توخالی‌ای بود، اون ‌همه احساسات. هر وقت یه چیزی رو داشتی و دلت تپید، اون‌وقت عشقه!

    • _سِتآرِه ؛_

    بدون عنوان._

    و به ناگه گرفتار می‌شوی در گره شب و درگیر. درگیر با پیچکی که به دور دست‌ها و پاهایت پیچیده و با بختکی از جنس خاطره که بر جانت خیمه زده.

    • _سِتآرِه ؛_

    باور نکن.

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • _سِتآرِه ؛_

    بدون عنوان._

    مردم آنچه وانمود می‌کنند نیستند :

    صرفاً نقاب‌اند 

    و علی‌القاعده پشت این نقاب‌ها به مشتی کاسبکار برمی‌خوریم...

    یکی نقاب قانون به چهره می‌زند، 

    فردی نقاب میهن‌پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا طهارت را انتخاب می‌کند.

    مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره می‌زنند. 

    زنان حق انتخاب کمتری دارند، آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و اهلیت و عفت را انتخاب می‌کنند. 

    پس نقاب‌هایی عمومی وجود دارند که هیچ ویژگی خاصی ندارند. این نقاب‌ها همه جا به چشم می‌خورد و صراحت گفتار و نزاکت و دلسوزی صمیمانه و لبخند دوستانه‌ای که مردم تحویل هم می‌دهند از این قسم‌اند...

    درباب طبیعت انسان 

    -آرتور شوپنهاور-

    • _سِتآرِه ؛_

    برادران کارامازوف._

    • _سِتآرِه ؛_

    بدون عنوان._

    کاش کسی بیاید، دلیلی باشد که دوباره شوق زندگی را در ما زنده کند. ما از رنج کشیدن خسته‌ایم.

    • _سِتآرِه ؛_

    بدون عنوان._

    لطفا ابراز علاقه رو یاد بگیر. حتی فقط یه کوچولو. تا احساساتت رو به زبون نیاری، اطرافیان حس واقعیت رو نمیفهمن. بعضی وقتا حتی خودت هم ممکنه واقعیتش رو گم کنی. شاید الان شونه بالا بندازی و بگی اهمیتی نداره. ولی همینکه فردا عزیزترین آدم زندگیت بگه "اون روزی که مریض بودم، ازم سراغی نگرفت. حتی بالا سرم هم نیومد." خیلی درد داره. درد داره چون فقط خودت میدونی چقدر برای خوب شدنش گریه کردی. چقدر استرس داشتی. چقدر نوکِ پا راه رفتی که بیدارش نکنی. چقدر به دیوار مشترک دو اتاق تکیه زدی و منتظر صدایِ تشک تخت موندی، جایِ اینکه بری بالا سرش و نفسش رو چک کنی.. اینکه بقیه چی میگن شاید مهم نباشه. ولی اینکه بدونی اون فکر میکنه تو بهش اهمیتی نمیدی، بدترین نوعِ عذابه چون اون نشون میده و تو میدونی چقدر دوست داره.

    • _سِتآرِه ؛_
    بخش‌های مختلف؛